خواجوی کرمانی
غزلیات
غزل شماره ۵۵۵: دگر وجود ندارد لطیفهئی ز دهانش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دگر وجود ندارد لطیفه ئی ز دهانش ز هیچکس نشنیدم دقیقه ئی چومیانش چه آیتست جمالش که با کمال معانی نمی رسد خرد دوربین بکنه بیانش اگر چه پسته دهان در جهان بسند ولیکن بخندهٔ نمکین پسته کم بود چو دهانش چگونه شرح دهد خامه حال ریش درونم چنین که خون سیه می رود ز تیغ زبانش شبان تیره خیالست خوابم از غم هجران ولی چه سود که سلطان چه غم بود ز شبانش کجا سفینهٔ صبرم ازین میان بدر افتد چرا که بحر مودت نه ممکنست کرانش کسی که با تو زمانی دمی برآورد از دل برون رود ز دل اندیشهٔ زمین و زمانش گمان مبر که روان نبود آب چشم من آندم که بوستان وجودم نماند آب روانش لطیفه ئیکه رود در بیان نالهٔ خواجو برآور از دل و در دم بسمان برسانش خواجوی کرمانی