خواجوی کرمانی
غزلیات
غزل شماره ۵۵۴: اگر او سخن نگوید سخنست در دهانش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
اگر او سخن نگوید سخنست در دهانش وگر او کمر نبندد نظرست در میانش من اگر بخنده گویم دهنش به پسته ماند مشنو که هیچ نبود بلطافت دهانش برو ای رقیب و برمن سردست بیش مفشان که به آستین غبارم نرود ز آستانش چو طبیب ما ندارد غم حال دردمندان بگذار تا بمیرم بر چشم ناتوانش اگر او بقصد جانم کمر جفا ببندد چکنم که جان شیرین نکنم فدای جانش بت عنبرین کمندم بدو حاجب کمانکش چو کمین گشود گفتم نکشد کسی کمانش به چه وجه صورتی کاین همه باشدش معانی صفتش کنم که هستم متحیر از بیانش بکجا روم چه گویم ز رخش نشان چه جویم که برون ز بی نشانی ندهد کسی نشانش غم دل بخامه گفتم که بیان کنم ولیکن نبود مبارک آنکس که سیه بود زبانش بخرد چگونه جوئی ز کمند او رهائی که خلاص ازو میسر نشود بعقل و دانش چو در اوفتد سحرگه سخن از فغان خواجو دم صبح گو هوا گیر و به آسمان رسانش خواجوی کرمانی