خواجوی کرمانی
غزلیات
غزل شماره ۵۵۲: گر چه تنگست دلم چون دهن خندانش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گر چه تنگست دلم چون دهن خندانش دل فراخست در آن سنبل سرگردانش هر کجا می رود اندر دل ویران منست گنج لطفست از آن جای بود ویرانش برو ای خواجه مرا چند ملامت گوئی هر که در بحر بمیرد چه غم از بارانش درد صاحبنظران را بدوا حاجت نیست عاشق آنست که هم درد بود درمانش هدف ناوک او سینهٔ من می باید تا بجای مژه در دیده کشم پیکانش هر که را دست دهد طلعت یوسف در چاه خوشتر از مملکت مصر بود زندانش حاصل از عمر گرامی چو همین یک نفسست اگرت هم نفسی هست غنیمت دانش در ره عشق مسلمان نتوان گفت او را که به کفر سر زلفت نبود ایمانش پیش روی تو چه حاجت که بود شمع بپای چون بمجلس بنشینی نفسی بنشانش کشتی از ورطهٔ عشقت نتوان برد برون زانکه بحریست که پیدا نبود پایانش میل خواجو همه خود سوی عراقست مگر صبر ایوب خلاصی دهد از کرمانش خواجوی کرمانی