خواجوی کرمانی
غزلیات
غزل شماره ۴۵۸: کدام دل که ز دوری به جان نمیآید
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
کدام دل که ز دوری به جان نمی آید کدام جان که ز غم در فغان نمی آید سرشک من بکجا می رود که همچون آب دو دیده ناز ده برهم روان نمی آید ز شوق عارض و رخسار او چنان مستم که یادم از سمن و ارغوان نمی آید بسی شکایتم از سوز سینه در جانست ولی ز آتش دل بر زبان نمی آید چنان سفینه صبرم شکست وآب گرفت که هیچ تخته از آن بر کران نمی آید کسی که نام لبش می برد عجب دارم که آب زندگیش در دهان نمی آید معبانئی که در آن صورت دلافروزست ز من مپرس که آن در بیان نمی آید براستی قد سرو سهی خوشست ولیک براستان که به چشمم چنان نمی آید نمی رود سخنی در میان او خواجو که از فضول کمر در میان نمی آید خواجوی کرمانی