خواجوی کرمانی
غزلیات
غزل شماره ۴۵۳: چون برقع شبرنگ ز عارض بگشاید
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چون برقع شبرنگ ز عارض بگشاید از تیره شبم صبح درخشان بنماید از بس دل سرگشته که بربود در آفاق امروز دلی نیست که دیگر برباید زین بیش مپای ای مه بی مهر کزین بیش پیداست که عمر من دلخسته چه پاید گر کام تو اینست که جانم بلب آری خوش باش که مقصود تو این لحظه برآید در زلف تو بستم دل و این نقش نبستم کز بند سر زلف تو کارم نگشاید هر صبحدم از نکهت آن زلف سمن سای برطرف چمن باد صبا غالیه ساید در ده می چون زنگ که آئینه جانست تا زنگ غمم ز آینه جان بزداید مرغان خوش الحان چمن لال بمانند چون بلبل باغ سخنم نغمه سراید در دیدهٔ خواجو رخ دلجوی تو نوریست کز دیدن آن نور دل و دیده فزاید خواجوی کرمانی