خواجوی کرمانی
غزلیات
غزل شماره ۴۴۹: گوئی بت من چون ز شبستان بدر آید
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گوئی بت من چون ز شبستان بدر آید حوریست که از روضهٔ رضوان بدر آید دیگر متمایل نشود سرو خرامان چون سرو من از خانه خرامان بدر آید هر صبحدم آن ترک پری رخ ز شبستان چون چشمهٔ خورشید درخشان بدر آید آبیست که سرچشمه اش از آتش سینه ست اشکم که ازین دیدهٔ گریان بدر آید تا کی کشم از سوز دل این آه جگر سوز هر چند که دود از دل بریان بدر آید شرطست نه بر چشمه که بر چشم نشانند مانند تو سروی که ز بستان بدر آید زینسان که دلم در رسن زلف تو آویخت باشد که از آن چاه ز نخدان بدر آید گر نرگس خونخوار تو خون دل من ریخت شک نیست که بس فتنه ز مستان بدر آید آید همه شب زلف سیاه تو بخوابم تا خود چه ازین خواب پریشان بدر آید از کوی تو خواجو بجفا باز نگردد بلبل چه کند گر ز گلستان بدر آید خواجوی کرمانی