خواجوی کرمانی
غزلیات
غزل شماره ۴۲۱: بی رخ حور بجنت نفسی نتوان بود
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بی رخ حور بجنت نفسی نتوان بود بر سر آتش سوزنده بسی نتوان بود من نه آنم که بود با دگری پیوندم زانکه هر لحظه گرفتار کسی نتوان بود با توام گر چه بگیسوی تو دستم نرسد با تو هر چند که بی دسترسی نتوان بود یکدمم مرغ دل از خال تو خالی نبود لیکن از شور شکر با مگسی نتوان بود تا بود یکنفس از همنفسی دور مباش گر چه بی همنفسی خود نفسی نتوان بود در چنین وقت که مرغان همه در پروازند بی پر و بال اسیر قفسی نتوان بود خیز خواجو سر آبی طلب و پای گلی که درین فصل کم از خار و خسی نتوان بود خواجوی کرمانی