خواجوی کرمانی
غزلیات
غزل شماره ۳۴۷: ماجرائی که دل سوخته میپوشاند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ماجرائی که دل سوخته می پوشاند دیده یک یک همه چون آب فرو می خواند چون تو در چشم من آئی چکند مردم چشم که بدامن گهر اندر قدمت نفشاند مه چه باشد که بروی تو برابر کنمش یا ز رخسار تو گویم که بجائی ماند حال من زلف تو تقریر کند موی بموی ورنه مجموع کجا حال پریشان داند من دیوانه چو دل بر سر زلفت بستم از چه رو زلف توام سلسله می جنباند مرض عشق مرا عرضه مده پیش طبیب که به درمان من سوخته دل در ماند از چه نالم چو فغانم همه از خویشتنست بده آن باده که از خویشتنم بستاند بکجا ! می رود این فتنه که برخاسته است کیست کاین فتنه برخاسته را بنشاند وه که خواجو بگه نطق چه شیرین سخنست مگر از چشمهٔ نوش تو سخن می راند خواجوی کرمانی