خواجوی کرمانی
غزلیات
غزل شماره ۳۴۲: عجب دارم گر او حالم نداند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
عجب دارم گر او حالم نداند که مشک و بی زری پنهان نماند یقینم کان صنم بر ناتوانان اگر رحمت نماید می تواند دلم ندهد که ندهم دل بدستش گرم او دل دهد ور جان ستاند بفرهاد ار رسد پیغام شیرین ز شادی جان شیرین برفشاند اگر دهقان چنان سروی بیابد بجای چشمه بر چشمش نشاند سرشکم می دود بر چهرهٔ زرد تو پنداری که خونش می دواند نمی بینم کسی جز دیدهٔ تر که آبی بر لب خشکم چکاند بجامی باده دستم گیر ساقی که یکساعت ز خویشم وا رهاند صبا گر بگذری روزی بکویش بگو خواجو سلامت می رساند خواجوی کرمانی