خواجوی کرمانی
غزلیات
غزل شماره ۳۲۷: ایکه از شرمت خوی از رخسارهٔ خور میچکد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ایکه از شرمت خوی از رخسارهٔ خور می چکد چون سخن می گوئی از لعل تو گوهر می چکد زان لب شیرین چو می آرم حدیثی در قلم از نی کلکم نظر کن کاب شکر می چکد دامن گردون پر از خون جگر بینم بصبح بسکه در مهر تو اشک از چشم اختر می چکد چون عقیق گوهر افشان تو می آرم بیاد در دمم سیم مذاب از دیده بر زر می چکد بسکه می ریزد ز چشمم اشک میگون شمع وار ز آتش دل خون لعل از چشم ساغر می چکد عاقبت سیلابم از سر بگذرد چون دمبدم راه می گیرم برآب چشم و دیگر می چکد آستین بردیده می بندم ولی در دامنم خون دل چندانکه می بینم فزونتر می چکد خامه چون احوال دردم بر زبان می آورد اشک خونینش روان بر روی دفتر می چکد تشنه می میرم چو خواجو برلب دریا و لیک برلب خشکم سرشک از دیدهٔ تر می چکد خواجوی کرمانی