خواجوی کرمانی
غزلیات
غزل شماره ۲۵۷: چه بادست اینکه میآید که بوی یار ما دارد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چه بادست اینکه می آید که بوی یار ما دارد صبا در جیب گوئی نافهٔ مشک ختا دارد بطرف بوستان هرکس بیاد چشم می گونش مدام ار می نمی نوشد قدح بر کف چرا دارد چو یار آشنا از ما چنان بیگانه می گردد شود جانان خویش آنکس که جانی آشنا دارد از آن دلبستگی دارد دل ما با سر زلفش که هرتاری ز گیسویش رگی با جان ما دارد من از عالم به جز کویش ندارم منزلی دیگر ولی روشن نمی دانم که او منزل کجا دارد برآنم کابر گرینده از این پس پیش اشک من حدیث چشم سیل افشان نراند گر حیا دارد مرا در مجلس خوبان سماع انس کی باشد که چون سروی برقص آید مرا از رقص وا دارد اگر برگ گلت باشد نوا از بینوائی زن که از بلبل عجب دارم اگر برگ و نوا دارد وگر مرغ سلیمانرا بجای خود نمی بینم بجای خود بود گر باز آهنگ سبا دارد اگر چون من بسی داری بدلسوزی و غمخواری بدین بیچاره رحم آور که در عالم ترا دارد ز خواجو کز جهان جز تو ندارد هیچ مطلوبی اگر دوری روا داری خدا آخر روا دارد خواجوی کرمانی