خواجوی کرمانی
غزلیات
غزل شماره ۲۲۵: سپیده دم که جهان بوی نوبهار گرفت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
سپیده دم که جهان بوی نوبهار گرفت صبا نسیم سر زلف آن نگار گرفت بگاه بام دلم در نوای زیر آمد چو بلبل سحری نالهای زار گرفت چو آن نگار جفا پیشه دست من نگرفت بسا که چهره ام از خون دل نگار گرفت سرشک بود که او روی ما نگه می داشت چه اوفتاد که او هم ز ما کنار گرفت مگیر زلف سیاهش ببوی دانه خال که بهر مهر نشاید میان مار گرفت دلم چو بی رخ زیبای او کنار نداشت قرار در خم آن زلف بیقرار گرفت ز روزگار نه بس بود جور و غصه مرا که چشم شوخ تو هم خوی روزگار گرفت شکنج موی تو آورد ماه را در دام کمند زلف تو خورشید را شکار گرفت بخواب نرگس مست تو ناتوان دیدم ز جام بادهٔ سحرش مگر خمار گرفت درون خاطر خواجو حریم حضرت تست بجز تو کس نتواند درو قرار گرفت خواجوی کرمانی