خواجوی کرمانی
غزلیات
غزل شماره ۲۱۹: هیچ داری خبر ای یار که آن یار برفت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
هیچ داری خبر ای یار که آن یار برفت یا شنیدی ز کسی کان بت عیار برفت غم کارم بخور امروز که شد کار از دست دلم این لحظه نگهدار که دلدار برفت که کند چاره ام این لحظه که بیچاره شدم که دهد یاریم امروز که آن یار برفت جهد کردم که ز دل بو که برآید کاری چکنم کاین دل محنت زده از کار برفت این زمان بلبل دلسوخته گو دم در کش زانکه آن طوطی خوش نغمه ز گلزار برفت درد بیمار عجب گر بدوائی برسد خاصه اکنون که طبیب از سر بیمار برفت همچو آن فتنه که دیوانه ام از رفتارش آدمی زاده ندیدم که پری وار برفت بت ساغر کش من تا بشد از مجلس انس آبروی قدح و رونق خمار برفت آن چه می بود که تا ساقی از آن می پیمود کس ندیدیم که از میکده هشیار برفت بوی انفاس تو خواجو همه عالم بگرفت این چه عطرست که آب رخ عطار برفت خواجوی کرمانی