خواجوی کرمانی
غزلیات
غزل شماره ۲۱۳: دیشب دلم ز ملک دو عالم خبر نداشت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دیشب دلم ز ملک دو عالم خبر نداشت جانم ز غم برآمد و از غم خبر نداشت آنرا که بود عالم معنی مسخرش دیدم به صورتی که ز عالم خبر نداشت دلخسته ئی که کشته شمشیر عشق شد زخمش بجان رسید و ز مرهم خبرنداشت مستسقی که تشنهٔ دریای وصل بود بگذشت آبش از سر و از یم خبر نداشت دل صید عشق او شد وآگه نبود عقل افتاد جام و خرد شد و جم خبر نداشت جم را چو گشت بی خبر از جام مملکت خاتم ز دست رفت و ز خاتم خبر نداشت عیسی که دم ز روح زدی گو ببین که من دارم دمی که آدم از آن دم خبر نداشت خواجو که گشت هندوی خال سیاه دوست دل را به مهره داد و ز ارقم خبر نداشت خواجوی کرمانی