خواجوی کرمانی
غزلیات
غزل شماره ۹۹: آنزمان مهر تو میجست که پیمان میبست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آنزمان مهر تو می جست که پیمان می بست جان من با گره زلف تو در عهد الست نو عروسان چمن را که جهان آرایند با گل روی تو بازار لطافت بشکست دلم از زلف کژت جان نبرد زانک درو هندوانند همه کافر خورشیدپرست چشم مخمور تو گر زانکه ببیند درخواب هیچ هشیار دگر عیب نگیرد برمست خسروانند گدایان لب شیرینت خسرو آنست که او را چو تو شیرینی هست دلم از روی تو چون می نشکیبد ز آنروی ببرید از من و در حلقهٔ زلفت پیوست دوش گفتم که بنشین زانک قیامت برخاست فتنه برخاست چون آن سرو خرامان بنشست زادهٔ خاطر خواجو که بمعنی بکرست حیف باشد که برندش بجهان دست بدست خواجوی کرمانی