خواجوی کرمانی
غزلیات
غزل شماره ۹۱: هیچ میدانی چرا اشکم ز چشم افتاده است
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
هیچ می دانی چرا اشکم ز چشم افتاده است زانک پیش هرکسی راز دلم بگشاده است کارم از دست سر زلف تو در پای اوفتاد چاره کارم بساز اکنون که کار افتاده است هر زمان از اشک میگون ساغرم پر می شود خون دل نوشم تو پنداری مگر کان باده است بیوفائی چون جهان دل بر تو نتوانم نهاد ای خوشا آنکس که او دل بر جهان ننهاده است حیرت اندر خامهٔ نقاش بیچونست کو راستی در نقش رویت داد خوبی داده است از سرشکت آب رویم پیش هر کس زان سبب بر دو چشمش جای می سازم که مردم زاده است دست کوته کن چو خواجو از جهان آزاده وار سرو تا کوتاه دستی پیشه کرد آزاده است خواجوی کرمانی