خواجوی کرمانی
غزلیات
غزل شماره ۵۳: گوئیا عزم ندارد که شود روز امشب
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گوئیا عزم ندارد که شود روز امشب یا درآید ز در آن شمع شب افروز امشب گر بمیرم به جز از شمع کسی نیست که او برمن خسته بگرید ز سر سوز امشب مرغ شب خوان که دم از پردهٔ عشاق زند گو نوا از من شب خیز بیاموز امشب چون شدم کشتهٔ پیکان خدنک غم عشق بردلم چند زنی ناوک دلدوز امشب همچو زنگی بچهٔ خال تو گردم مقبل گرشوم بر لب یاقوت تو پیروز امشب هر که در شب رخ چون ماه تو بیند گوید روز عیدست مگر یا شب نوروز امشب بی لب لعل و رخت خادم خلوتگه انس گو صراحی منه و شمع میفروز امشب تا که آموختت از کوی وفا برگشتن خیز و باز آی علی رغم بداموز امشب بنشان شمع جگر سوخته را گر چه کسی منشیناد بروز من بد روز امشب اگر آن عهدشکن با تو نسازد خواجو خون دل میخور و جان میده و میسوز امشب تا مگر صبح تو سر برزند از مطلع مهر دیده بر چرخ چو مسمار فرود و ز امشب خواجوی کرمانی