خواجوی کرمانی
غزلیات
غزل شماره ۳۹: دیشب خبرت هست که در مجلس اصحاب
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دیشب خبرت هست که در مجلس اصحاب تا روز نخفتیم من و شمع جگرتاب از دست دل سوخته و دیده خونبار یک لحظه نبودیم جدا ز آتش و از آب من در نظرش سوختمی ز آتش سینه و او ساختی از بهر من سوخته جلاب از بسکه فشاندیم در از چشم گهرریز شد صحن گلستان صدف لؤلؤی خوشاب در پاش فکندم سرشوریده از آنروی کو بود که میسوخت دلش برمن از اصحاب یاران بخور و خواب بسر برده همه شب وان سوخته فارغ ز خور و چشم من از خواب او خون جگر خورده و من خون دل ریش او می به قدح داده و من دل به می ناب او بر سر من اشک فشان گشته چو باران و افتاده من دلشده از دیده بغرقاب من باغم دل ساخته و سوخته در تب و او از دم دود من دلسوخته در تاب چون دید که خون دلم از دیده روان بود میداد روان شربتم از اشک چو عناب جز شمع جگر سوز که شد همدم خواجو کس نیست که او را خبری باشد از این باب خواجوی کرمانی