خاقانی شروانی
قصاید
شماره ۱۸۳ - مطلع دوم: لشکر غم ران گشاد و آمد دوران او
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
لشکر غم ران گشاد و آمد دوران او ابلق روز و شب است نامزد ران او هر که چنین لشکرش نعل در آتش نهاد نعل بها داد عمر بر سر میدان او غم که درآید به دل بنگری آسیب آن کاتش کافتد در آب بشنوی افغان او اول جنبش که نو گلبن آدم شکفت میوهٔ غم بود و بس، نوبر بستان او و آخر مجلس که دهر میکدهٔ غم گشاد دور ز ما درگرفت ساقی دوران او جرعه ای از دست او کشتن ما را بس است این همه بر پای چیست بلبله گردان او آمد باران غم پول سلامت ببرد بر سر یک مشت خاک تا کی باران او پنجرهٔ عنکبوت نیست جنان استوار کز احد و بوقبیس باید غضبان او آتش غم پیل را درد برارد چنانک صدرهٔ پشه سزد صورت خفتان او ناف تو بر غم زدند، غم خور خاقانیا آنکه جهان را شناخت غمکده شد جان او والی عزلت تویی، اینک طغرای فقر مشرف وحدت تو باش، اینک دیوان او سرو هنر چون تویی دست نشان پدر دست ثنا وامدار هیچ ز دامان او حافظ دین بوالحسن، بحر مکارم علی کابخور جان ماست چشمهٔ احسان او خاقانی شروانی