حکیم نزاری قهستانی
غزلیات
شمارهٔ ۱۱۳۸: گر به مستی زدم اندر سر زلفت دستی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گر به مستی زدم اندر سر زلفت دستی این همه خرده نگیرند بتا بر مستی دست من گیر که بر دست نگیرند از مست هان بده هین بستان از سر پیمان دستی ای که گفتی من اگر مست بدم دوش امروز سرِ این فتنه که داند به کجا پیوستی خوش نکو طرفه عجب قاعده ای بودی اگر هرکه بدمست شدی عهد وفا بشکستی گر به طوفان عتاب تو غباری برخاست کاشکی باز به آبِ سرِ من بنشستی حلقه ی زلف تو در دست من و دل ساکن والله ار سلسله برپای بدی بگسستی کاشکی دست رسستی و در اسلام روا تا من آن زلف چو زنار مغان بربستی عشق در سینه و می در سر و سودا در دل عقل را چاره همین بود که بیرون جستی عشق و مستی و جوانی و نزاری هیهات عقل اینجا چه کند کاش که باری هستی من خود از صحبت اغیار گریزان باشم خاصه از عقلِ جگرخواره گرانی پستی حکیم نزاری قهستانی