حکیم نزاری قهستانی
غزلیات
شمارهٔ ۱۱۲۹: بازم افتاد دلِ ممتحن اندر تابی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بازم افتاد دلِ ممتحن اندر تابی از غم ماه جبینی شده ام مهتابی باز از آشوبِ جهانی که نمی یارم گفت قصّه ای دارم و دارد صفتش اطنابی جفت ابروش که طاق است چو دیدم گفتم قبله ی خویش توان کرد چنین محرابی دوش بنمود به من گیسو و گفتم به حکیم کس پریشان تر ازین گفت نبیند خوابی خود چه گویم ز دهانش که چو من تشنه بسی جان بدادند و از آن چشمه نخوردند آبی گو چنین باش بقا باد غمِ هجران را گر میسّر نشود وصل به هیچ اسبابی بی نهایت نبود هیچ بدایت الّا قلزمِ عشق که آن را نبود پایابی عاشقی بیش جگر خوردن و جان کندن نیست گر همه حیف و جفایی بود از بوّابی مهلتی باید و عمری که نزاری شرحی باز گوید که چه ها می کشد از هر بابی حکیم نزاری قهستانی