حکیم نزاری قهستانی
غزلیات
شمارهٔ ۱۰۳۸: رفتی و یک نفس نرفت از نظرم خیالِ تو
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
رفتی و یک نفس نرفت از نظرم خیالِ تو بی خبرم ز خود ولی با خبرم ز حالِ تو جانِ به لب رسیده را در قدمِ صبا کشم گربه من آورد شبی مژدۀ اتّصالِ تو مهرِ تو بر که افکنم بوی تو از که بشنوم هم به خیالِ رویِ تو کیست دگر همالِ تو یار به هیچ داستان نیست به اعتبارِ من سرو به هیچ بوستان نیست به اعتدالِ تو آیتِ صبحِ قدرتی پرتوِ نورِ عزّتی عقل از آن نمی رسد در صفتِ کمالِ تو عینِ صفا کجا بدی در دلِ مهربان من گرنه ز مهرِ آسمان فیض دهد جمالِ تو گردن صد هزار دل قیدِ جمال کرده اند حلقۀ دام زلفِ تو دانۀ دام خالِ تو جز به نسیمِ وصلِ تو نیست امیدِ زندگی واسطۀ حیات شد رایحۀ شمالِ تو شیفتگی و بی خودی چون نکنم که عقلِ من تا بچشد جرعه ای نیست شد از زلالِ تو بس که به روزگارها قصّه تو نزاریا نقل سفینه ها کنند از پی انتقالِ تو حکیم نزاری قهستانی