حکیم نزاری قهستانی
غزلیات
شمارهٔ ۹۴۸: بحر عشق است این و در وی موج بیم و جان
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بحر عشق است این و در وی موج بیم و جان گرنداری ترک جان باری سر خود گیر هان عاشقان در قلزم عشقند و کشتی بر کنار تا که را بیرون برد موج هدایت از میان طاقت موجی ندارد بد دل و از بس غرور در دماغ افکنده چندان باد همچون بادبان دوستانش خوار بنمایند خود را و حقیر راز خود دارند از کوته نظر دایم نهان سلطنت بگذشت کیخسرو جهان بدرود کرد هرکس از حکمت نداند تا کجا رفت او چنان مرد جانان دوست جان دشمن بود مالاکلام بایزیدی یا یزیدی هر دو بودن کی توان موسی و چوب و شبان فرعون و چندان سلطنت تو ندانی لیک او را حکمتی باشد در آن او تواند وانمود آثار صنع از سر غیب ورنه هر گز کی توان دادن نشان از بی نشان من نخواهم هرگز افکندن سپر از روی عجز گرچه هر کس در نزاری می کشد تیغ زبان آتشی دارم که میسوزاندم ای خام طبع من به دریای محبت غرقه ام تو بر کران حکیم نزاری قهستانی