حکیم نزاری قهستانی
غزلیات
شمارهٔ ۸۳۹: اگر دولت بود روزی به قوهستان دگر بارم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
اگر دولت بود روزی به قوهستان دگر بارم کند بازم دگر هرگز سفر کردن نپندارم شب وصلش ندانستم که روز هجر پیش آید بدانم قدر اگر زین پس چنان یک شب به روز آرم که بنشسته ست در چشمم که روز از شب نپندارم چه سودا بر دماغم زد که شب تا روز بیدارم نمی خواهم که کس داند که از عشقم چه پیش آمد چو نامحرم منم در ره ز خود پوشیده می دارم اگر آشفتۀ رویش نی ام از بت پرستانم و گر سرگشتۀ کویش نی ام از کعبه بیزارم مفرّح بین که می سازم برایِ ضعفِ دل هر شب ز سودایِ لبِ یاقوت مروارید می بارم اگر جان می کشم پیشش به چیزی بر نمی آید وگر دل یار میخواهم شکایت می کند یارم ز تشویشِ رقیبانم چنان آواره از کویش چو حاسد در میان آمد پریشان شد سر و کارم محال اندیشه تی باشد اگر با خویشتن گویم که گُلزاری به دست آید مگر بی زحمتِ خارم نزاری را نمی دانم که چون از دست برگیرم به دستِ ظالمی هر دم ز دستِ او گرفتارم حکیم نزاری قهستانی