حکیم نزاری قهستانی
غزلیات
شمارهٔ ۸۳۶: روزها شد که برفتی و به خدمت نرسیدم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
روزها شد که برفتی و به خدمت نرسیدم هیچ کافر مَکَشاد آن چه من از هجر کشیدم چه نویسم که چه آمد بر سرم تا تو برفتی چه ملامت که نبردم چه قیامت که ندیدم آفتابی تو و چون ذرّه سرآسیمه بماندم در پَی ات بس که بلافایده چون سایه دویدم در کشیدم ز همه خلقِ جهان سر به خجالت که به دعوی زهمه خلق جهانت بگزیدم لاجرم هر که به من می رسد انگشتِ ملامت می کشد در من ازین زهرِ ملامت که چشیدم هم چنان در سرم آشوبِ تمنّایِ وصال است تا نگویی که به کلّی ز تو امیّد بریدم مِهرِ دیرینه محال است که ازجان به در آید سخنِ معتبرست این مثل از هر که شنیدم هرگز اندیشه نکردم ز سرِ دستِ چو سیمت که به غیرت سرِ انگشتِ تحیّر نگزیدم عاقبت رفتی و پیوند بریدی ز نزاری من هم از اوّلِ عهد آخرِ این کار بدیدم حکیم نزاری قهستانی