حکیم نزاری قهستانی
غزلیات
شمارهٔ ۷۱۷: تا صبح قیامت نشود ذوق فراموش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
تا صبح قیامت نشود ذوق فراموش آن را که کند با تو شبی دست در آغوش نقاش اگر این روی ببیند متحیر چون صورت دیوار بماند ز تو خاموش برمردم دیوانه چه انکار که عاقل تا در دهنت می نگرد می رود از هوش سیم است نمی دانم اگر عاج کدام است کان را بر و گردن نتوان گفت و بنا گوش آخر چه بلایی و چه آشوب و چه آفت شهری ز تو پر فتنه و شهری ز تو بر جوش جور و ستم و حیفِ رقیب اینهمه سهل است از یاد تو باید که نباشیم فراموش یاران خبرم نیست ملامت مکنیدم افتاده چو بینید چه پرسید ز مدهوش با کس نتوان گفت که کشته است که قاتل مجروح بکرده ست و دهن بسته که مخروش گویند که ایام گل و موسم نوروز در خانه و بال است به بستان رو و می نوش خاطر به گلستان نکند میل که در شهر دیوانه بکرده ست مرا سرو قبا پوش جایی دگر از کوی دلارام نزاری خوشتر نبود هرکه بگوید تو بمنیوش حکیم نزاری قهستانی