حکیم نزاری قهستانی
غزلیات
شمارهٔ ۷۰۱: آن را که گمان شود یقینش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آن را که گمان شود یقینش برخاست همه جهان به کینش آن را که ز بود خود برون شد بر سدره کنند آفرینش آن امر که عقل از اوست فایض عشق است ولی مگو چنینش آن مهر که داشتی سلیمان دانی که چه بود بر نگینش تو هیچ مباش تا بباشد محکوم تو کل آفرینش از خویش به در نمی شود عقل تا عشق نمی شود قرینش جانانه ما وصال کرده ست اما تو به چشم خود مبینش او را نتوان به چشم شک دید الا که به دیده یقینش ای باد صبا ز ما فرو گوی حرفی به دو گوش نازنینش مردیم و ز ما نمی کند یاد بر گوی حکایتی از اینش چون حلقه رسد مگر به گوشش زاری نزاری حزینش حکیم نزاری قهستانی