حکیم نزاری قهستانی
غزلیات
شمارهٔ ۶۸۹: فکن ای بخت یک ره استخوانم زیرِ دیوارش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
فکن ای بخت یک ره استخوانم زیرِ دیوارش که غوغایِ سگان از حال من سازد خبردارش به سینه داغِ بالایِ الف سوزم که پیشِ او چو سر پیش افکنم بینم در آن آیینه رخ سارش به عالم می فروشد هر دمم سودایِ زلفِ او که هست از تابِ خورشیدِ رخ او گرم بازارش همه شب سنگِ غم بر سینه می کوبم که گر روزی رقیبِ او زند سنگِ جفا کم باشد آزارش شد از کشتن به نامم قرعۀ محنت چنان سوده که دوران بهرِ تسکینِ دلِ ما ساخت طومارش درین بستان مشو مغرورِ حُسن گل چه می دانی که هست آلودۀ زهرِ جدایی نوکِ هر خارش نزاری مرد در کویش به زاری شامِ غم گویی که دیگر هیچ گه نامد به گوشم نالۀ زارش حکیم نزاری قهستانی