حکیم نزاری قهستانی
غزلیات
شمارهٔ ۶۰۸: بیدوست این منم که چنین میبرم به سر
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بی دوست این منم که چنین می برم به سر ای خاک بر سرِ من و خاکستر از زبر این است وبیش ازین و بتر زین سزایِ من از کویِ دوستان نکنم بعد از این سفر عقل از کجا و من ز کجا کز دلِ فضول بیزارم از قبولِ نصیحت کند دگر از غبن و غصّه خوردن و ناچاره دم زدن دیوانه می شود دل و خون می شود جگر چشمم به راه و گوش بر آوازِ پیکِ دوست جانم فدایِ آن که ز جانان دهد خبر ای باد قاصدی شو و پیغامِ او بیار وی بخت چاره ای کن و تیمارِ من ببر باشد که باد لطف کند تا به سعیِ باد بویی بما رسد زِ عرق چینِ او مگر از من هزار خدمت و اخلاص می برد بادی که بر دیارِ نزاری کند گذر خرّم وجودِ آن که ز تأثیرِ بختِ نیک بر آستانِ دوست چو خاک است بی سپر حکیم نزاری قهستانی