حکیم نزاری قهستانی
غزلیات
شمارهٔ ۴۷۴: نوبت پاس وصل تو بو که شبی به ما رسد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
نوبت پاس وصل تو بو که شبی به ما رسد سلطنتی چنان عجب گر به چنین گدا رسد ما ننشسته یک نفس باهم و شهر پر سخن قصه ماجرای من تا پس از این کجا رسد کار به جان رسید و تو هیچ به ما نمی رسی زین به نواتر آشنا با سر آشنا رسد گر چه نمی رسد به ما نوبت اتصال تو هم به امید حالیا صبر کنیم تا رسد جهد کنیم سال ها تا تو دمی به ما رسی صبر کنند عمرها تاچو تویی فرا رسد گر بکشی و بعد از این بر سر کشته بگذری از نفس نسیم تو روح به شخص ما رسد چند ستم کشم ز دل دیده چرا نمی کَنَم جرم من است راستی هر چه به ما جزا رسد آینه ی افق چنان تیره کند که بخت من دود دل پر آتشم گر به دم صبا رسد یا برسی به کام دل یا نرسی نزاریا گر نرسد جفا به سر عمر به منتها رسد حکیم نزاری قهستانی