حکیم نزاری قهستانی
غزلیات
شمارهٔ ۴۶۱: یارِ ما ولوله در عالمِ راز اندازد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
یارِ ما ولوله در عالمِ راز اندازد گر نقابی که برانداخته باز اندازد خوشش آن قامت و بالا که خود استادِ ازل کسوتِ حسن به بالایِ دراز اندازد ساقیا باده دمادم ده و با چنگی گوی تا ز آهنگِ عراقم به حجاز اندازد دشمنِ سختِ من است آن که حدیثِ من و دوست نه به عکسِ روشِ عقل فراز اندازد بارها خواستمش گفت که یک حلقه از آن زلف در حلقِ ملامت گرِ راز اندازد غیرتم باز پشیمان کند و داند عقل که خیالم به چنین فکرِ مجاز اندازد چشم بر هم مزن ای دیده که برخواهد خاست فتنۀ تازه به هر غمزه که باز اندازد واعظی گفت به مقصد نرسد الّا آن که به مسجد رود و سر به نیاز اندازد خود خیالِ تو نزاریِ خراباتی را نگذارد که مصلاً به نماز اندازد هر که محمود بود بر همه عالم بندد درِ آن دیده که بر رویِ ایاز اندازد حکیم نزاری قهستانی