حکیم نزاری قهستانی
غزلیات
شمارهٔ ۴۳۲: عشق آب از روی کارم می برد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
عشق آب از روی کارم می برد رونق از صبر و قرارم می برد رازپوشی می کند وز عقل و هوش نام و ننگ و فخر و عارم می برد هیبت عشق از شکوه سلطنت دست و دل از کار و بارم می برد می نهد اسرار با من در میان وایه من از کنارم می برد روزگاری در محیط وهم خویش غرق بودم با کنارم می برد هرچه فی الجمله پسند عشق نیست از نهان و آشکارم می برد جان و دل خود برد و در بازار سر غیر سودا هر چه دارم می برد مستی ای می آرد وخودبینی ای از دماغ هوش یارم می برد عقل را از خاطر مشغول من تا دگر یادش نیارم می برد قاید تسلیم را بر من گماشت تا به یغما رخت و بارم می برد آشنایی می دهد فطرت به من با سر آن روزگارم می برد آمده ست ام سال و رغم عقل را با سر پیمان پارم می برد از بخار خمر بودم سر گران ساقی فطرت خمارم می برد از نزاری باز می گیرد مرا زاریی آخر که زارم می برد حکیم نزاری قهستانی