حکیم نزاری قهستانی
غزلیات
شمارهٔ ۴۲۸: عمری که مردِ عاشق بی دوست می گذارد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
عمری که مردِ عاشق بی دوست می گذارد هرگز روا نباشد کز زندگی شمارد بی ذکرِ او وبال است گر یک سخن بگوید بی یادِ او حرام است گر یک نفس برآرد حاسد به طعنه گوید کز دوست می شکیبد من می روم و لیکن بختم نمی گذارد سنگین دلان بخندند از بی قراریِ ما رضوان اگر ببیند رویِ تو حالت آرد گر تلخ گفت شیرین فرهاد می پسندد ور زهر می فرستد چون نوش می گوارد قاضی چه کار دارد با اعتقادِ عاشق گو از پسِ قضا رو گر شرع می گذارد در آتشِ جدایی بس معجزی نباشد بر آبِ چشمِ عاشق گر سیلِ خون ببارد با آن که در حضورم اثبات جهل باشد پنداشتم به غیبت کز ما خبر ندارد تنها مرو نزاری زیرا کسی بباید کو را به ما نماید ما را بدو سپارد حکیم نزاری قهستانی