حکیم نزاری قهستانی
غزلیات
شمارهٔ ۴۲۲: نه بخت با منِ مسکین سری به ره دارد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
نه بخت با منِ مسکین سری به ره دارد نه یارم از منِ بی چاره یاد می آرد بیا و بر ورقِ رویِ زعفرانم بین که دیده ژاله به رخ بر چو لاله می بارد مراد حاصل و من غافل و همین باشد سزایِ آن که شبِ وصل شکر نگزارد شبِ وصال تو بوده ست قدر و من مدهوش خیال مست نباشد چنان که پندارد تو در کنار و منی واله از میان رفته محبّ چه گونه شود محو اگر نه بسپارد توانی از لبِ چون انگبین شفا دادن گرم فراق به نیشِ جفا بیازارد مجال نیست که رویت به خواب بینم باز وگر به چشم درآیی سرشک نگذارد به ناز خفته ز خود بی خبر شبانِ دراز چه غم خورد که نزاریِ زار می زارد ز ژالۀ مژه چشمش چو ابرِ تر دامن سوادِ خاکِ قهستان به خون بیاغارد حکیم نزاری قهستانی