حکیم نزاری قهستانی
غزلیات
شمارهٔ ۲۸۱: چنین ز دستِ دلم اختیار از آن رفته ست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چنین ز دستِ دلم اختیار از آن رفته ست که دوستی تو در مغز استخوان رفته ست ره از بر تو فراتر نمی توانم برد که از بدایت فطرت برین نشان رفته ست براتِ عشق چو برنام تست من چه کنم که این حواله ز مبدای کن فکان رفته ست نه دل نه دیده ز بو بر نمی توانم داشت سموم در دل و در دیده گر سنان رفته ست به نوک غمزه دلم سفته ای بیا بنگر معیّن است که این تیر از آن کمان رفته ست بر آتشم منشان دم به دم که دود نفس توان شناخت که از حلق ناتوان رفته ست بلایِ عشق و دل رفته و شکیبایی چنین چه گونه کنم چون قضا چنان رفته ست چه فتنه ها که ز من در گذشت و معلومم نشد هنوز که برمن چه امتحان رفته ست ز خویشتن نتواند ممیّزی بر ساخت که صیت عشق نزاری همه جهان رفته ست حکیم نزاری قهستانی