حکیم نزاری قهستانی
غزلیات
شمارهٔ ۲۵۹: بس است مونسِ جانم خیالِ طلعتِ دوست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بس است مونسِ جانم خیالِ طلعتِ دوست که قانعم به خیالش ببین که رخ چه نکوست به هر چه در نگرم رویِ دوست می بینم مگر به دیده درون است بل که دیده خود اوست نسیمِ دوست رساند به من صبا هر شب حیاتِ جانم از آن خوش نسیمِ عنبر بوست دلم ز شوقِ تو یک تاست در وفاداری ولیک قامتم از محنتِ فراق دو توست به گل نگه نکند باز بلبلِ عاشق ز پرده گر به در آید بتم چو غنچه ز پوست چرا زخویِ بدش سرزنش کنند مرا بتی بدان همه خوبی چه باشد ار بدخوست عذابِ شیفتگان نیز مصلحت بین است که بی غرض نبود سرزنش ز دشمن و دوست به هیچ وجه ندارم سرِ نصیحتِ خلق ملامتِ دلِ عشّاق نیز بی هده گوست ز مردمان چه حکایت کنم به نا واجب که هر چه بر دل و جانِ نزاری است ازوست حکیم نزاری قهستانی