حکیم نزاری قهستانی
غزلیات
شمارهٔ ۲۴۱: عشقِ تو از در درآمد در میانِ جان نشست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
عشقِ تو از در درآمد در میانِ جان نشست دستِ بی رحمی گشاد و زیرِ پایم کرد پست جامِ غم در داد و مستم کرد و با دیوانگی چون بود دیوانه آن گاهی که باشد نیز مست عشق مردِ پخته خواهد خام بودم من مگر آتشی زد در وجودم تا ز خام و پخته رست از خودم بیگانه کرد و با خودم کرد آشنا لاجرم جستم هم از خویش و هم از بیگانه جست بی خودم کردند کلّی زان که بودم پیش ازین خود فریب و خودنمای و خودشناس و خودپرست نام وننگ وفخروعار و ترّ وخشکم پاک سوخت آز وحرص وخوب وزشت ونیک وبد برهم شکست تا چه برقی سوزناک است این که نامش هست عشق هستِ هستش نیستِ نیست ونیستِ نیستش هستِ هست عشقِ تو عشق است و آن گه عشق این ها نیزعشق لذّتِ شکر تواند داشتن هرگز کبست تا نزاری با تو در پیوست بگسست از جهان با که بندد عهد چون با عشقِ تو جاوید بست حکیم نزاری قهستانی