حکیم نزاری قهستانی
غزلیات
شمارهٔ ۱۷۱: مرا به دیدن تو اشتیاق چندان است
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مرا به دیدن تو اشتیاق چندان است که تشنه را به بیابان ، به آب حیوان است چنان به ذکر تو مشغول خاطرم شب وروز که ورد نام تو بالای حرز ایمان است مگر تو یوسف گم گشته ای و من یعقوب که کنج کلبه من بی تو بیت احزان است ز رستخیز قیامت کسی خبر دارد که تا به روز شبی در عذاب هجران است اگر به چاه درم با تو در گل ستانم وگر به باغ روم بی تو همچو زندان است شب وصال تو بوده ست گوئیا شب قدر ولی چو قدر بشناختم چه درمان است به خواب زلف تو گفتم مگر توانم دید خیال می پزم این خواب هم پریشان است کدام خواب ،که گر بر حریر می خسبم به زیر پهلوی من نشتر مغیلان است مگر خود این شب یلدا به روز دانم برد کدام یلدا کاین شب هزار چندان است هرآن که داغ جدایی ندید پندارد که این مفارقت از دوست کردن آسان است چو حلقه بر در جانان زنند و بگشایند به اعتقاد نزاری درِ بهشت آن است اجازت است که افسرده احتراز کند حدیث سوخته با اندرون سوزان است حکیم نزاری قهستانی