حکیم نزاری قهستانی
غزلیات
شمارهٔ ۱۲۳: از دلم هیچ خبر نیست ندانم که کجاست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
از دلم هیچ خبر نیست ندانم که کجاست هر کجا هست چه آید ز چنان دل که مراست در خمِ زلفِ بتی مانده باشد محبوس هم مگر بادِ صبا زو خبری آرد راست اعتمادی نبود بر دلِ هر جاییِ من راست گویم که دل غافلِ نا پا برجاست گر به انصاف رود داوریِ دیده و دل گنه دیدهء شوخ است که دل قیدِ بلاست این دگر هست که مشّاطهء فطرت ز ازل نقشِ هر جنس به تقدیر چنان کرد که خواست گر نمیخواست که مجنون شود آشفتهء عشق رویِ لیلی ز پی فتنه چرا میآراست من خود از دستِ رقیبان شدهام دیوانه عاقلی کو که نه از عشق سرش پر سوداست هر کجا بر سرِ کویی بنشستم عمدا رستخیز آمد و طوفانِ ملامت برخاست زاریی دارد و فریاد رسی میطلبد بر نزاری چه ملامت که رقیبش به قفاست حکیم نزاری قهستانی