حزین لاهیجی
صفیر دل
بخش ۷ - حکایت طفلی که ماری در دست داشت و تشبیه دنیا به آن: یکی طفل دیدم به شوق و شعف
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
یکی طفل دیدم به شوق و شعف که از ابلهی داشت ماری به کف صلا دادم او را و کردم نهیب که از دست بگذار مار مهیب درین کودکی از خرد ساده ای به رنگینیش دل عبث داده ای فریبا چه گردی به نرمی مار؟ که آخر برآرد ز مغزت دمار بیفکن ز دست خود این جان گزای که الفت بلایی ست با ناسزای محبت نباشد به مار از رشاد منت گفتم ای طفل عاقل نهاد بود مار، دنیای دشمن سرشت چو طفلند دنیاپرستان زشت به عالم بسی دشمن دوست روست نه هرکس کند فرق دشمن ز دوست گرفتار افسون اهریمن است که مغرور این دشمن پرفن است زنابخردی جانگدازی کند چوکودک که با مار بازی کند حزین لاهیجی