حکیم سبزواری
غزلیات
شمارهٔ ۱۴۰: از روز ازل می خور و رندانه سرشتیم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
از روز ازل می خور و رندانه سرشتیم برجبهه بجز قصّهٔ عشقت ننوشتیم زاهد تو بما دعوت فردوس مفر ما ما باغ بهشت از پی دیدار بهشتیم از عشق نکوهش منما خسته دلان را کز خامهٔ صنعیم چه زیبا و چه زشتیم جامی بکف آرید و بنوشید عزیزان فرداست که بر تارک خم ماهمه خشتیم اندر طلبت گه بحرم گاه بدیریم گه معتکف مسجد و گاهی بکنشتیم دادند نخستین چو بما کلک دبیری غیر از الف قد تو بردل ننوشتیم شد حلهٔ دارا به برو برد یمانی درکارگه فقر هر آن رشته که رشتیم چون رشته شدم بلکه شوم زال خریدار خود طرف نبستیم از این رشته که رشتیم کی برخوری اسرار ز خاری که نشاندیم کی خرمنی اندوزی از این تخم که کشتیم اسرار دل اسرار سراز سد ره بر آورد باری درویدیم هر آن تخم که کشتیم حکیم سبزواری