حکیم سبزواری
غزلیات
شمارهٔ ۷۹: که انداین کاروان یارب چه کس میرفت و میآمد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
که انداین کاروان یارب چه کس میرفت و میآمد که از روز ازل بانگ جرس میرفت و می آمد زهی زان نور بی پایان خهی زانعشق بی انجام شهاب بیکران بیحد قبس میرفت و می آمد شد از شرب نهان ما تو گوئی محتسب آگه که بر دور سرای ما عسس میرفت و می آمد ز دست خصم بدگو تا چه آید بر سرم گو باز بسوی آن شکرلب چون مگس میرفت و می آمد مگر دانست کز عمرم دم آخر بود کز تن زبهر دیدنت جان چون نفس میرفت و می آمد نصیب مرغ دل بود از پریدن دل پرندنها چو مرغی کودر اطراف قفس میرفت و می آمد به دل اندر خم زلفش ز شست آن کمان ابرو خدنگ غمزهها ازپیش و پس میرفت و می آمد همی می رفت و می آمد دلم دوش از طپیدنها ز غوغای سگت کآیا چه کس میرفت و می آمد ره کویش همی پیمود اسرار و درش نگشود بشد شرمنده پیش خود ز بس میرفت و می آمد حکیم سبزواری