حکیم سبزواری
غزلیات
شمارهٔ ۴۰: شهر پر آشوب و غارت دل و دین است
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شهر پر آشوب و غارت دل و دین است باز مگر شاه ما بخانه زین است آینهٔ روست یا که جام جهان بین آتش طور است با شعاع جبین است با که توان گفت این سخن که نگارم شاهد هر جائی است و پرده نشین است شه توئی ای دوست در قلمرو دلها کشور جانها ترا بزیر نگین است خسروی عالمم بچشم نیاید گر تو اشارت کنی که چاکرم این است بر سر بالین بیا که آخر عمر است رخ بنما کین نگاه بازپسین است خون بدل ما کنی بخاطر دشمن جان من آئین دوستی نه چنین است ساغر مینا بگیر و شاهد رعنا باشد اگر حاصلی ز عمر همین است هرکه بروی تو دید زلف تو گفتا کفر بدین همچو شب بروز قرین است نیست چو بی نور لطف نار جلالت نار تو خواهم که رشک خلد برین است درخورم اسرار تنگنای جهان نیست مرغ دلم شاهباز سدره نشین است حکیم سبزواری