بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۷۴۴: جز عافیتم نیست به سودای تو ننگی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
جز عافیتم نیست به سودای تو ننگی ای خاک برآن سرکه نیرزید به سنگی انجام خرام تو شکار افکن دل بود ازسرو، چمن هم به جگر داشت خدنگی مخمور لبت گر چمنش نشئه رساند در شیشهٔ یک غنچه نماند می رنگی محو است در آیینهٔ تمکین تو شوخی چون معنی پرواز شرر در دل سنگی تا طرح تبسم فکنی چین جبین است در لطف و عتابت نتوان یافت درنگی در عالم ایجاد مسلم نتوان زیست هر دل المی دارد و هر آینه رنگی در دیدهٔ عبرت اثر دام حوادث خفته ست به زیر پر طاووس ، پلنگی خوش باش به پیری چو زکف رفت شبابت گر زمزمهٔ نی نبود، نوحهٔ چنگی آن مشهد نیرنگ که صبح است دلیلش زخم نفسی دارد و خونریزی رنگی فریادکه در سرمه نهفتند خروشم بشکست دل اما نرسیدم به ترنگی عمریست که چون اشک قفا باز نگاهم با برق سواران چه کند کوشش لنگی در دیدهٔ ابنای زمان چند توان زیست مکروهتر از صورت ایمان به فرنگی تا خون که ساغرکش آرایش نازست از رنگ حنا می رسد آیینه به چنگی بیدل نی ام آزاد به رنگی که ز تهمت برچشم شرارم مژه بندد رگ سنگی بیدل دهلوی