بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۷۱۰: تبسم از لبت چون موج در گوهر کند بازی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
تبسم از لبت چون موج در گوهر کند بازی نسیم از طره ات چون فتنه در محشر کند بازی فلک بر مهره های ثابت و سیار می لرزد مبادا گردش آن چشم شوخ ابتر کند بازی قدح لبریز حیرت گردد و مینا به رقص آید در آن محفل که آن شوخ پری پیکر کند بازی بجز مشاطهٔ جادوکه دارد نبض گیسویش چنین ماری مگر در دست افسونگر کند بازی شهید ناز او خون گرمیی دارد که از شوقش چو نبض موج جوهر در دم خنجرکند بازی بضاعت نیست بیش از مشت خونی بسمل ما را گل آخر رنگ خواهد باختن گر سر کند بازی زگرد اضطراب دل نفس در سینه ام خون شد بگو این طفل شوخ از خانه بیرونتر کند بازی نگه را محرم دل ساز و فارغ کن ز افلاکش چو طفلان تا به کی با حلقه های درکند بازی فضای پرزدن تنگ ست در جولانگه امکان شرار ما مگر در عالم دیگرکند بازی به زیر چرخ از انسان ، هرزه جولانی نمی آید مگر بوزینه ای باشد که در چنبر کند بازی دل خرسند بر هرکس ز شوق افسون دمد بیدل در آتش هم همان چون شمع گل بر سر کند بازی بیدل دهلوی