بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۶۱۷: ندیدم در غبار و دود این صحرای خوابیده
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ندیدم در غبار و دود این صحرای خوابیده بجز خواباندن مژگان ره پیدای خوابیده زمینگیر ی چه امکانست باشد مانع جهدم به رنگ سایه ام من هم جهان پیمای خوابیده اگر آسودگی می خواهی از طاقت تبرّا کن طریق عافیت در پیش دارد پای خوابیده جهان بیخودی یکرنگ دارد جهل و دانش را تفاوت نیست در بنیاد نابینای خوابیده عدم تعطیل جوش هستی مطلق نمی گردد نفس چون نبض بیدار است د ر اعضای خوابیده چنان در خود فرو رفتم به یاد چشم مخموری که جوشد از غبارم ناز مژگانهای خوابیده ز غفلت چند خو اهی زندگی را منفعل کردن که غیر از مرگ رو شن نیست جز سیمای خوابیده دل آرام چون بر خاک زد بنیاد هستی را نفس پامال شد زین صورت دیبای خوابیده نماند از قامت خم گشته در ما رنگ امیدی تنک کردیم برگ عیش ازین صحرای خوابیده زحرف و صوت مردم بوی تحقیقی نمی آید به هذیان کن قناعت از لب گویای خوابیده ز شکر عجز بیدل تا قیامت برنمی آیم به رنگ جاده منزل کرده ام در پای خوابیده بیدل دهلوی