بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۴۲۲: به وادیی که فروشد غبار ما ننشستن
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
به وادیی که فروشد غبار ما ننشستن ز گرد باد رسد تا به نقش پا ننشستن به کیش مشرب انصاف از التفات نشاید رسیدن از دل و در چشم آشنا ننشستن من و تو زاهد ازین کوچه هیچ صرفه نبردیم ترا گداخت زمینگیری و مرا ننشستن خدا به مرکز تشویش راحتم بنشاند که گرد صبحم و نقشم نشسته با ننشستن ز اختلاط بد و نیکم آستان ندامت به خون نشاند ازین جرگه ام جدا ننشستن مآل کوشش یاران دربن بساط چه دارد به باد رفتن و بر محمل رضا ننشستن به پا رسید سر شمع و وانماند ز وحشت نبرد سعی نشستن زگرد ما ننشستن چو ناله ای که سر از بندهای نی به در آورد نشسته ایم به چندین مقام تا ننشستن سراغ خواب فراغت نداد هیچکس اینجا مگر به سایهٔ دیوار مدعا ننشستن در ین بساط غرض چیست قدردانی غربت چو حلقه بر در کس با قد دوتا ننشستن بس است اینقدر از اختراع همت بیدل غبار گشتن و بر مسند هوا ننشستن بیدل دهلوی