بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۳۵۹: چون نگه عمریست داغ چشم حیران خودیم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چون نگه عمریست داغ چشم حیران خودیم زیر کوه از سایهٔ دیوار مژگان خودیم دعوی هستی سند پیرایهٔ اثبات نیست اینقدر معلوم می گردد که بهتان خودیم وحشت صبحیم ما راکو سر و برگی دگر یعنی از خود می رویم و گرد دامان خودیم سخت جانی عمر صرف ژاژخایی کردن ست همچو سوهان پای تا سر وقف دندان خودیم شیشهٔ ما را در این بزم احتیاج سنگ نیست از شکست دل مقیم طاق نسیان خودیم نقد ما با فلس ماهی هم رواج افتاده است درهم بیحاصل بیرون همیان خودیم عمر وهمی در خیال هیچ ننمودن گذشت آنقدر کایینه نتوان گشت حیران خودیم نعمت فرصت غنیمت پرور توفیر ماست میزبان عر ض بهار توست و مهمان خودیم سیر دریا قطره را در فکر خویش افتادنست دامن آن جلوه در دست از گریبان خودیم چشم می بایدگشودن جلوه گو موهوم باش هر قدر نظاره می خندد گلستان خودیم همچو مژگان شیوهٔ بی ربطی ما حیرتست گر بهم آییم یکسر دست و دامان خودیم گوهر اشکیم بیدل ازگداز ما مپرس اینقدر آب از خجالت وضع عریان خودیم بیدل دهلوی