بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۳۴۲: حسرتی در دل نماند از بسکه ما واسوختیم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
حسرتی در دل نماند از بسکه ما واسوختیم یک دماغی داشتیم آن هم به سودا سوختیم کس درین محفل زبان دان گداز دل نبود چون سپند از خجلت عرض تمنا سوختیم نشئهٔ تحقیق ما را شعلهٔ جواله کرد گرد خودگشتیم چندانی که خود را سوختیم حال هم وهم است از مستقبل اینجا دم مزن آتش ما شد بلند امروز و فردا سوختیم در چراغان وفا تأثیر شوق دیگر است خواب درچشم تماشا سوخت تا ما سوختیم یک قدم وحشت ادا شد گرمی جولان شوق همچو برق از جادهٔ نقش کف پا سوختیم اضطراب شعله ی ما داغ افسردن نداشت چون نفس از خواهش آرام دلها سوختیم در دیار ما جو شمع از بسکه قحط درد بود تا شود یک داغ پیدا جمله اعضا سوختیم از نشان و نام ما بگذرکه ما بیحاصلان دفتر خود یک قلم در بال عنقا سوختیم صرفهٔ ما نیست بیدل خدمت دیر و حرم شمع خود در هرکجا بردیم خود را سوختیم بیدل دهلوی