بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۳۳۴: از زندگی بجز غم فردا نماندهایم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
از زندگی به جز غم فردا نمانده ایم چیزی که مانده ایم درینجا نمانده ایم روزی دو چون حواس به وحشت سرای عمر بی سعی التفات و مدارا نمانده ایم چون سایه خضر مقصد ما شوق نیستی است از پا فتاده ایم ولی وا نمانده ایم سر بر زمین فرصت هستی درین بساط زان رنگ مانده ایم که گویا نمانده ایم زین خاکدان برون نتوان برد رخت خویش حرفیست بعد مرگ به دنیا نمانده ایم مجبور اختبار تعین کسی مباد گوهر شدیم لیک به دریا نمانده ایم سرگشتگی هم از سر مجنون ما گذشت جز نام گردباد به صحرا نمانده ایم محو سراغ خویش برآمد غبار ما بودیم بی نشان ازل یا نمانده ایم دود چراغ بود غبار بنای یأس بر سر چه افکنیم ته پا نمانده ایم بر شرم کن حواله جواب سلام ما تا قاصدت رسد بر ما، ما نمانده ایم چون مهره ای که شش درش افسون حیرت است ما هم برون شش در این خانه مانده ایم بیدل به فکر نقطهٔ موهوم آن دهن جزوی به غیر لایتجزا نمانده ایم بیدل دهلوی